چرا جزم‌ها همیشه بیشتر و جذاب‌ترند؟ رضا یعقوبی این روزها كه تب و تاب گفت‌وگو و اندیشه در كشور بالا گرفته، غالبا مشاهده می‌كنیم كه وقتی دو نفر باهم بحثی را آغاز می‌كنند، یكی از طرفین یا هر دو، می‌خواهند در پایان به یك گزاره جزمی برسند. برای همه ما پیش آمده كه گاه پس از مدت زیادی استدلال آوردن، با نظر مخاطبی مواجه شویم كه بدون حتی یك استدلال، حكم دلخواه خودش را با پافشاری و با ناشنیده گرفتن دلایل ما به سمت‌مان پرتاب می‌كند و حیرت می‌كنیم كه دیگر چه جای سخن گفتن است. مساله زمانی دو چندان می‌شود كه در جوامع توسعه‌نیافته این نحوه گفت‌وگو فراوانی دارد و سماجت و به خاك مالیدن بینی مخالف بر اثبات مدعا یا بیان گزاره غیرجزمی پیشی می‌گیرد. روانشناسی این نحوه برخورد به شرایط اجتماعی بستگی دارد یعنی به نحوه پرورش ذهن جزم‌اندیش در بستر آن جامعه. چنین ذهنی محصول جامعه‌ای است كه در اثر توسعه‌نیافتگی عادت كرده سطح امور و امور سطحی را ببیند. نكته مهم مساله اینجاست كه گزاره جزمی ساده است و پیچیدگی ندارد و گزاره غیرجزمی و غیرقطعی دارای پیچیدگی بیشتری است كه فهم آن یا ادا كردن آن یا قائل شدن به آن گزاره، نیازمند خو گرفتن ذهن گوینده آن با عمق و پیچیدگی بیشتر است. در جوامع توسعه‌نیافته به دلیل معضل آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت و تعلیم‌نیافتگی نسل‌های پیشین (پدران و مادران)، ذهن افراد با پیچیدگی خو ندارد، با سادگی خو دارد و ساده بودن گزاره‌های جزمی باعث می‌شود این گزاره‌ها نیازمند تفكر و عمق كمتری باشند و قائل شدن و ابراز آنها را با راحتی همراه می‌كند. در نظام آموزش و پرورش توسعه‌یافته كه به ابعاد مختلف و توانایی‌های مختلف افراد توجه می‌شود، جدای از اینكه كودكان با استعدادهای گوناگون و ابعاد گوناگون فعالیت بشری آشنا می‌شوند (هنر، علم، منطق، اندیشه، اخلاق، اجتماعی شدن و...)، تاكید زیادی وجود دارد بر اینكه موفقیت در هر چیزی، مستلزم درگیری با چالش‌های آن چیز است و از این طریق ذهن كودكان با پیچیدگی‌های بیشتری خو می‌كند و از سادگی و آسانی امور به پیچیدگی و دشواری برای درك یا حل آنها منتقل می‌شود. اما سادگی ذهن و درگیر نبودن یا خو نداشتن به درگیری با پیچیدگی‌ها و چالش‌ها منجر به جزم‌اندیشی می‌شود چون جزم همیشه هم ساده است هم راحت و فرقی ندارد جزم‌اندیش ما، یك فرد مذهبی یا ملحد یا سكولار باشد، او به دنبال یك جزم می‌گردد و در هر كدام از اینها می‌تواند به جزمی از این دست برسد. شكل‌گیری ایدئولوژی‌ها هم در چنین جوامعی راحت‌تر از جوامعی است كه تفكر منطقی و انتقادی در آنها رواج دارد و ذهن افراد از چالش و پیچیدگی كه همان زیر سوال بردن جزم‌های یك ایدئولوژی باشد، فرار نمی‌كند (و به راستی هم ایدئولوژی‌ها در چنین جوامعی شكل گرفتند). وقتی از هیوم پرسیدند چرا به ندانم‌گرایی قائلی و به یك‌باره ملحد نمی‌شوی؟ پاسخ داد الحاد موضعی زیاد از حد جزمی است. چنانكه می‌دانید هیوم از فلاسفه‌ای است كه قائل به «عقل متعارف» (common sense) نبود و معتقد بود هرچه نظریه‌ای از عقل متعارف فاصله بگیرد، می‌تواند درست‌تر هم باشد (بر خلاف نظر توماس رید كه از عقل متعارف دفاع می‌كرد و در دوره جدید جورج ادوارد مور مدافع عقل متعارف شد). فاصله گرفتن از عقلانیت متعارف می‌تواند منجر به پیچیدگی بیشتر شود، مثل وقتی كه خود هیوم استقرا و علیت را زیر سوال می‌برد. مثلا بیشتر نظریه‌های نوین علمی در زمان كشف، با عقل متعارف و در نتیجه با سطحی‌نگری در تضاد بوده‌اند، مثل كشف خورشیدمحوری، تكامل، نسبیت، كوانتوم و... این كشف‌ها چه در زمان خود و چه اكنون مستلزم فراتر رفتن از سادگی‌ها و جزم‌ها و فاصله گرفتن از ظاهر امور و درك پیچیدگی‌ها و پیچیدگی اندیشه‌ها بوده‌اند (شاید با این تحلیل حالا دیگر جای تعجب نباشد كه چرا مخالفان این دانشمندان در زمان خود، نمی‌توانستند به راحتی از جزم قبلی خود بگذرند). هرچند فراتر رفتن از عقل متعارف همیشه منجر به پیچیدگی نمی‌شود و گاهی به سادگی و بساطت نظریه علمی منجر می‌شود، سادگی هم، در علم و فلسفه مدافعان خودش را داشته است. اولین كسی كه او را با این نظر می‌شناسند ویلیام اوكام است (هرچند گفته می‌شود قبلا ارسطو به بیان دیگری اصل او را بیان كرده است). این اصل اوكام به «تیغ اوكام» شهرت دارد و طبق آن هرچه نظریه‌ای ساده‌تر باشد، ارزش بیشتری دارد (درست‌تر است). خود اوكام این‌طور بیانش كرده: «چیزها بدون ضرورت تكثیر نمی‌شوند». در واقع طبق این نظر، هرچه از زواید و چیزهای غیرضروری كم كنیم، بیشتر به حقیقت نزدیك می‌شویم. این اصل بعدا و در دوره جدید در فلسفه علم با عنوان «اصل امساك» شناخته شد و تا به امروز موافقان و مخالفان خودش را داشته است. مثلا خداناباورانی كه به این اصل متوسل می‌شوند، می‌گویند از آنجا كه بدون وجود خدا هم می‌توان جهان را توصیف كرد، نیازی به فرض وجود او نداریم (مثل داوكینز) و از طرفی خداباورانی كه به این اصل متوسل می‌شوند، می‌گویند از آنجا كه فرض وجود خدا برای توصیف جهان از نظریه‌های دیگر ساده‌تر است، درست‌تر این است كه وجود او را فرض بگیریم (مثل سوین‌برن). «معیار اطلاعاتی آكاییكه» هم در پی یافتن معیار تعادل بین دقت و پیچیدگی یك مدل علمی است. اما این بحث برای همیشه باقی ماند كه بساطت یا سادگی چگونه می‌تواند معیار صحت یك نظریه باشد (الیوت سوبر در مقاله‌ای ادعا كرد كه توجیه كلی برای آن وجود ندارد و از مساله‌ای به مساله دیگر توجیه متفاوتی پیدا می‌كند). نكته جالب توجه این است كه برای معیار قرار دادن سادگی هم باید از سادگی فراتر رفت. اما همیشه باید بین پیچیدگی ذهن و پیچیدگی نظریه تمایز گذاشت. این دو باهم یكی نیستند. می‌شود ذهنی كه با پیچیدگی خو دارد، نظریه‌های ساده ارایه كند (چیزی شبیه تمایز بین پیچیدگی عملكرد و پیچیدگی محصول). یكی از دلایلی كه برای توضیح خو داشتن ذهن ما با سادگی می‌آورند، تكامل است. این دانشمندان معتقدند كه چون ذهن ما در طول تكامل برای بقا شكل گرفته است با امور عملی و ساده بیشتر خو دارد تا نظریه‌های علمی كه فهم‌شان نیازمند فراتر رفتن از ظاهر امور است. ویلارد كواین از مهم‌ترین و برجسته‌ترین فلاسفه تحلیلی قرن بیستم بود. او مقاله‌ای نوشت كه می‌توان آن را تاثیرگذارترین مقاله‌ فلسفی قرن بیستم دانست (دیگران با تالیف‌های‌شان چنین تاثیری می‌گذارند)، با عنوان «دو جزم تجربه‌گرایی». او معتقد بود كه دو جزم تجربه‌گرایی جدید، یعنی تمایز بین گزاره‌های تحلیلی و تركیبی كه میراث كانت بود و قائل شدن آنها به اینكه هر گزاره صادق معنادار را می‌توان به داده‌های بی‌واسطه تجربه ترجمه كرد، آن را زمینگیر كرده است. او معتقد بود كه تجربه، نه یك گزاره بلكه تمام گزاره‌ها را تغییر می‌دهد و به جای گزاره‌ها و تجربه‌ها باید بین میدان تجربه و میدان علم تمایز گذاشت كه باهم مرز مشتركی دارند و روی هم تاثیر می‌گذارند. این نوشته كواین به یك نتیجه‌گیری پراگماتیستی منتهی شد. در نهایت قائل شدن به جزم‌ها گاهی حتی در میان فلاسفه و دانشمندان بزرگ هم رواج دارد اما در جوامع توسعه‌نیافته این «جزم‌خویی» (كه به نظر من توصیف درست‌نماتری از «دین‌خویی» است)، می‌تواند دلایل اجتماعی و روانشناختی متعددی داشته باشد اما از منظری كلی‌تر فكر می‌كنم هرچه در اثر عدم پیشرفت علمی و فكری، جامعه‌ای كمتر با پیچیدگی‌ها سر و كار داشته باشد، میل بیشتری به گزاره‌ها و عقاید جزمی‌تر دارد چون ساده‌تر و راحت‌ترند و با عقل متعارف همخوانی بیشتری دارند و هرچه ذهن افراد جامعه با پیچیدگی‌ها و چالش‌های فكری بیشتر دست و پنجه نرم كند، كمتر به جزم‌ها میل می‌كند و شوق بیشتری برای كشف و فهم حقایق تازه‌تر دارد و از شكستن جزم‌ها ابایی ندارد چون همیشه حدس می‌زند كه ورای آن جزم شاید حقیقتی نهفته باشد و حاضر است با پیچیدگی بیشتری سر كند. به همین دلیل فكر می‌كنم اگر بخواهیم توصیف بهتری از «فقدان تفكر» (به جای عنوان مبهم «امتناع تفكر») در جامعه ما به دست دهیم بهتر است از «جزم‌خویی» نام ببریم كه برخلاف دین‌خویی صرفا افراد خاصی را نشانه نمی‌گیرد (و لجاجتی هم از دو طرف به بار نمی‌آورد) و می‌تواند به جزم‌ها به یك چشم نگاه كند و فرقی بین جزم‌اندیشی دینی و جزم‌اندیشی الحادی نگذارد. ________________________________________ این اصل اوكام به «تیغ اوكام» شهرت دارد و طبق آن هرچه نظریه‌ای ساده‌تر باشد، ارزش بیشتری دارد (درست‌تر است). خود اوكام این‌طور بیانش كرده: «چیزها بدون ضرورت تكثیر نمی‌شوند». در واقع طبق این نظر، هرچه از زواید و چیزهای غیرضروری كم كنیم، بیشتر به حقیقت نزدیك می‌شویم. ________________________________________ ویلارد كواین از مهم‌ترین و برجسته‌ترین فلاسفه تحلیلی قرن بیستم بود. او مقاله‌ای نوشت كه می‌توان آن را تاثیرگذارترین مقاله‌ فلسفی قرن بیستم دانست (دیگران با تالیف‌های‌شان چنین تاثیری می‌گذارند)، با عنوان «دو جزم تجربه‌گرایی».